500 روزگی
مهربون مامان امروز 500 روزه شد عزیزم 500 روزه که قشنگترین هوای زندگی را تنفس می کنم و با بودنت به بودن ما هم معنای زیبایی دادی.البته ریحانه جونی راستش امروز ظهر داشتی پنگول می دیدی و پنگول هم تولدش بود کیک و کلاه و بچه ها هم شعر تولد می خوندند منم که دیدم سرگرم هستی مشغول کار بودم که اومدی پیشم و هی گفتی تولد برات کلاه اوردم بعد گفتی مامان فوت یعنی بادکنک اونم برات اوردم بعدشم ازم خواستی تا به دیوار بزنم مامانم برات شعر تولد رو که همیشه گوش می دی برات گذاشت 2تایی حسابی خوش گذروندیم دیدم نه ول کن ماجرا نیستی شمع هم می خوای به بابایی زنگ زدم و براش از کارهای شما تعریف کردم ساعت 7 بعد از ظهر بود که بابایی اومد خونه با دست پر زحمت شام و کیک تول...